( 2225)عقلِ جزء، از کُل گویا نیستی |
|
گر تقاضا بر تقاضا نیستی |
( 2226)چون تقاضا بر تقاضا میرسد |
|
موج آن دریا بدینجا میرسد |
( 2227)چون که قصهى حال پیر اینجا رسید |
|
پیر و حالش روى در پرده کشید |
( 2228) پیر دامن را ز گفت و گو فشاند |
|
نیم گفته در دهان ما بماند |
( 2229)از پی این عیش و عشرت ساختن |
|
صد هزاران جان بشاید باختن |
( 2230)در شکار بیشه جان، باز باش |
|
همچو خورشید جهان جانباز باش |
( 2231)جان فشان افتاد خورشید بلند |
|
هر دمی تی میشود، پُر میکنند |
( 2232)جان فشان ای آفتاب معنوی |
|
مر جهان کهنه را بنما نوی |
( 2233)در وجود آدمی جان و روان |
|
میرسد از غیب چون آب روان |
عقلِ جزء، از کُل گویا نیستی: یعنی معمولاً عقل ِجزوی به این آسانی راه به سراپرد? غیب نمی یابد.
گر تقاضا بر تقاضا نیستی: یعنی اگر تقاضا وطلب سالک به تکرار واز طرق گوناگون صورت نگیرد، عقل جزوی از عقل کل برخوردار .به بیان اسرار، گویا نمی شود.
موج آن دریا: اشاره به عالم غیب یا عقل ِکل است که منبع تمام معارف حقیقی است.
دامن از چیزى افشاندن: به کنایه، دور ریختن و صرف نظر کردن. کنایه است از حالت استغراق پیر مطرب مترتب است ، بدین گونه که چون پیر بحال استغراق رسید و عین و اثرش فنا پذیرفت، در نتیجه، از حال او خبر نتوان داد زیرا که المعدوم لا یخبر عنه. و او نیز از گفتار باز ماند زیرا تکلم از فانى و مستغرق متصور نیست.
عیش و عشرت: همان شادی حاصل از معرفت حق است که با صدگونه جانبازی بهدست میآید.
بیشه جان: عالم وحدت است. کسی که بخواهد در چنان بیشهای به مراد برسد، باید جان ببازد و اگر به راستی جانبازی کند، مانند خورشید که نورش از تابیدن کم نمیشود، جان او نیز جاودان و فزاینده خواهد بود
تی : مخفف تهی است.
آفتاب معنوی: همان جان پیوسته با حق است که بر همه میتابد و از تافتن نورش کاسته نمیشود.
( 2225) اگر تقاضاهایى پى در پى و تدریجى از طرف عقل کل بعقل جزئى نمىرسید عقل جزئى نمىتوانست عقل کلى را بپذیرد و در خود جاى دهد. ( 2226) و چون تقاضاها و تمایلات بتدریج یکى پس از دیگرى مىرسد موج دریاى عقل کل بجوى عقل جزئى رسیده و اتصال دائمى برقرار مىگردد. ( 2227) وقتى قصه حال پیر باین جا رسید پیر و جانش روى خود را در زیر پرده پنهان کردند.( 2228) پیر گفتگو را رها کرد و نیمى از سخنان در دهانش مانده از دنیا برفت. ( 2229) البته براى تهیه بساط این عیش و عشرت صد هزاران جان باید داد. ( 2230) براى شکار کردن جان چون باز شکارى باش و چون آفتاب جهان تاب جانبازى کن.( 2231) خورشید چون جانبازى کرده خود را سوخته و اطراف خود را نور و حیات مىبخشد هر چه که از او سوخته و تهى مىگردد ثانیاً او را پر مىکنند و بحال اول خود بر مىگردد.( 2232) اى آفتاب معنوى (اى شمس تبریزى) جان بیفشان و این عالم کهنه را تازه کن. ( 2233) در وجود آدمى روان و جان چون آب روان دم بدم از غیب مىرسد.
در ابیات پیشین سخن از این بود که در اثر راز گشاییِ عمر، جان پیرِ مطرب از اندرون بیدار شد.در این ابیات مولانا میگوید: معمولا عقل جزئی، به این آسانی راه به سراپرده غیب پیدا نمیکند و اگر تقاضا و طلب سالک به تکرار و از طریق گوناگون صورت نگیرد، عقل جزئی از عقل کل، برخوردار و به بیان اسرار، گویا نمیشود.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |